به نام او
وقتی به دلم میفته که اجاق گاز روشن مونده، برمیگردم و میبینم آره، روشن مونده؛وقتی به دلم میفته که کلید خونه توی جیب پالتوم جامونده و ممکنه پشت در بمونم، میروم توی جیبمو نگاه میکنم و میبینم کلیدم اونجاست؛
ادامه مطلب
لازم دارم یه مدت همهی انسان ها رو از خودم دور نگه دارم، یا خودم رو از همه انسانها دور نگه دارم، یا هر چی. یه مدت غایب باشم، و زمان این غیبت به حدی طولانی باشه که بعد از ظهور دوبارهم همه مجاب شن با آدم دیگهای رو به رو هستن. یا انقدر طولانی شه که دیگه همه یادشون بره منِ الانو. یه منِ دیگه. همیشه آرزو داشتم یه روزی برسه که دربارهم بگن اصن انگار یه آدم دیگه شده. منتظر یه اتفاقم. یه اتفاق بزرگ، یه نقطهی عطف با شکوه، که از این رو به اون روم کنه.
هر وقت اومدم M رو فراموش کنم خودش کارى کرد که بهش بیشتر توجه کنم اما واقعا الان دیگه M نمیتونه توى زندگى من نقش داشته باشه:(…اینو که دارم مینویسم اوج درده اما واقعیت داره!…M توى یه جزیره ى دیگه اى زندگى میکنه که کشتى شکسته من هیچ جایى توى ساحل اون نداره…هر وقت فکرش رو میکنم که خودم باعث این اتفاقم میخوام بپرم توى همون دریا و دیگه هیچوقت چشم هامو باز نکنم:)
به حال الف و میم غبطه میخورم ...که هنوز فرصت دارن برای انتخاب و تجربه ی حس های خوب ... دوست داشتم جای اونا بودم ...به شدت دوست داشتم جای الف بودم ...
بهانه هامو به پای ناسپاسی نذار ، روزا و ماه ها و سالهایی که باید برام شیرین میگذشت تبدیل شدن به بدترین اوقات عمرم که همش رنج یه حسرت عمیق با من بود که بار سنگینی هم بود ... تنها موندم و غصه هامو تنها به دوش کشیدم و تنهایی گریه کردم ...به مرگ فکر کردم ...این حسرت عمیق با من موند ...شد جزئی از افکارم ...بیشتر از هم
امروز برای اولین بار در یک روز تعطیل تو خونه تنهام. خیلی عجیبه که همسایههامون نیستن، سمیرا هم نیست و من موندم تنهای تنها و خیلی خوشحالم حقیقتا :))))))
از صبح کللی کار مفید کردم. مفصل و سر حوصله نشستم صبحونه خوردم، خونه رو طی کشیدم، سیرهای اتاق رو عوض کردم ( :)) )، یه حموم ۲ ساعتهی سر صبر رفتم، کلی ماسک و تونر و کرم و این حرفا گذاشتم رو صورتم، لباس و ملافههام رو شستم و پهن کردم و اگرچه که دیدم ساعت شده ۴ ولی رفتم برای خودم ناهار گذاشتم و الان نش
پدرم همیشه نقل میکنند ان جمله ی معروف را که برای یک انسان عاقل یک اشاره کافیست و چیزی که امروز مرا بعد از مدت ها به سمت کیبورد بی جان این لب تاپ اورده است بی شک همان اشاره ای است که اتفاق افتاد و می تواند برای یک عمر مهم ترین اشاره ی زندگی من باشد.
از جول اوستین بارها و بارها میشنیدم که باید ایمان داشت به چیزی که قابل رویت نیست و باید امید داشت به رویایی که از نظر ذهن محال است به واقعیت بدل شود اما راستش با اینکه کلمات و حرف های این ادم برای من در
عادت چیز کثیفیه! در عین حال عجیب و خوب!
نمیدونم چی شد که عادت کشف شد!مدت زمان عادت به هرچیزی!یا اینکه برو جلو زمان درستش میکنه!
عادت چیزه عجیبیه!
از منه ناسازگار ادم سازگار میسازه تو خوابگاه...!ترسو تبدیل به حال خوب میکنه!ناراحتی رفتن کسیو خاموش میکنه و اتیشش رو خاکستر!
عادت چیز عجیبیه!قطع به یقین ادم عادت نمیکرد عمرش تو همون سالای ابتدایی زندگیش تموم میشد!
امروز بعد از روز های زیادی رفتم پیش دکتر سپنجی!سلول سلول تنمو پر کردم از حس و حال خوب!نی
سلام
این پسته ازون برگ ها زرین وبلاگه. نمیدونم این چند وقت چرا انقدر وبلاگم اینجوری شده. اینم پیش نویسش میکنم بزودی.
کمربند هاتون رو بشدت محکم ببندید و محض احتیاط یه سطل کنار دستتون باشه بالا نیارید اگه با این چیزا مشکل دارید و یه تیکه پارچه هم تو دهنتون بزارید جیغ نزنید و بسه دیگه لوس شد :))..
بزارید با سیستم نولان اول، آخر قضیه رو بگم
۱۰ دقیقه پیش فهمیدم ۴ ۵ روزه تو رابطه با یه نفر همجنس خودم بودم :)))))))
نه که مشکلی داشته باشم با این موضوعاتا، د
درباره این سایت